ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن

در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام برهم می‌خورد

از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت

ایمنی خواهی، ز اوج اعتبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام

چون شود لبریز جامت، از خمار اندیشه کن

بوی خون می‌آید از آزار دلهای دو نیم

رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن

گوشه‌گیری درد سر بسیار دارد در کمین

در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن

پشه با شب زنده‌داری خون مردم می‌خورد

زینهار از زاهد شب زنده‌دار اندیشه کن

 

صائب تبریزی

https://ganjoor.net/saeb/divan-saeb/ghazal-saeb/sh156/


اشعار شاعران معاصر

چهارپاره

ماهیگیر

 

یک زورق شکسته،چونیلوفری غریب

درگوشه ای زبسترِدریاشکفته بود

عفریتِ مرگ، زاده ی اهریمنِ پلید

درلابلایِ دامنِ خیزاب،خفته بود

 

ازدوردست،جلوه ی فانوس کم فروغ

سوسون،به گنبدِ امواج می نشست

سنگینْ سکوت آب،درآغوشِ نیمه شب

باپارویِ شکسته ی صیاد،می شکست

 

صیاددرسیاهیِ شب،تورکهنه را

درپیچ وتابِ سرکشِ خیزاب،می سپُرد

تامی کشیدتورِ سبک،خالی ازشکار

ازشرم،اشک داغ،زرخساره،می ستُرد

 

فریادمَرد،سویِ سپهراوج میگرفت

بس کن!مرابه پیشِ عزیزان،خجل نکن

عمری ست روزگارِ مراتیره کرده ای

ای آسمانِ فتنه گر،ای سنگدل ،نکن

 

مهتاب درکجاوه ی تابوت،مرده بود

نوری ازآسمان به رُخ شب،نمی چکید

«ناهید» خفته درخمِ پسکوچه هایِ ابر

«شبتاب»دورپیکرِخود،پیله می تنید

 

ناگاه درسیاهیِ آن شامِ مرگتاب

عفریتِ مرگ،سینه ی امواج رادرید

وارونه کردزورقِ درهم شکسته را

صیاد رابه ورطه ی قربانیان کشید

 

کودک،درونِ بسترِ خود،غرقِ خوابِ ناز

زن،درکنارپنجره،حیران،نشسته بود

صیادِ تیره روز،که شدصیدِروزی اش

درکامِ ه،بندزبندش،گسسته بود

 

#شعر:استاد شبدیز


اشعار شاعران معاصر

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری

یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو

چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم

هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید

با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم

در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل

یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم

 

حضرت مولوی

https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh1462/


اشعار شاعران معاصر

نازنینا! گوش کن؛ شعر حقیر تازه‌ای‌ست

در گلوی این نِیِ تنها، نَفیرِ تازه‌ای‌ست

شعر می‌گویم به امّیدی که می‌دانی خودت

تا به آن مقصد رسم، این هم مسیر تازه‌ای‌ست

هر که می‌بیند مرا احوال‌پُرست می‌شود

نام ما شاید مراعات‌النظیر تازه‌ای‌ست

من به خود می‌گویم "او"، او نیز می‌گوید به خود

این زبان اختصاصی را ضمیر تازه‌ای‌ست

هر که را می‌بینم اینجا کشته‌ی عشقِ کسی‌ست

یک بلای دیگر آمد، مرگ و میر تازه‌ای‌ست

راه دل‌های گره‌گیرِ بدن‌ها بسته‌است

عشق در این دوره اما دستگیر تازه‌ای‌ست.

 

آرش  شفاعی


اشعار شاعران معاصر

دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است

هر چه جز معشوق باشد پردهٔ بیگانگی است
بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است

غنچه را باد صبا از پوست می‌آرد برون
بی‌نسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است

ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه داد
بی هم‌آوازی نفس از دل کشیدن مشکل است

هر سر موی ترا با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی، از خود بریدن مشکل است

در جوانی توبه کن تا از ندامت برخوری
نیست چون دندان، لب خود را گزیدن مشکل است

تا نگردد جذبهٔ توفیق صائب دستگیر
از گل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است


صائب تبریزی


اشعار شاعران معاصر


به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

 

     فاضل نظری


اشعار شاعران معاصر


دنگ …،دنگ…
 ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
 می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
 یا به زنگار غمی آلوده  است.
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
 گریه ام بی ثمر است.

و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ … دنگ…

لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگز دیگر

 نتواند شد آغاز.
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
 بر لب سرد زمان ماسیده است.
 تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
 رنگ لذت دارد آویزم
آنچه میماند از این جهد به جای:
 خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم

و آنچه بر پیکر او می ماند:
 نقش انگشتانم.
 دنگ، فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
 لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،
وا رهانیده از اندیشه ی من رشته ی حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال:
پرده ای می گذرد، پرده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر،

رنگ می لغزد بر رنگ.
 ساعت گیج زمان در شب عمر
 می زند پی در پی زنگ:
دنگ … دنگ… دنگ

 

سهراب سپهری


اشعار شاعران معاصر

گریز

من از برق نگاهت می گریزم
من از موی سیاهت می گریزم

برای آنکه اشکت را نبینم
همین حالا ز آهت می گریزم

برای آنکه نفرینم نگویی
ز بغض و ناله هایت می گریزم

برای آن که خورشیدم بمانی
من از شکل چو ماهت می گریزم

برایم نامه دادی من چه گویم؟
که از آن نامه هایت می گریزم

نوشتی عشق بازاری ندارد
من از طرز نگاهت می گریزم

نوشتی خسته ای از عشق و مستی
من از آن شکو ه هایت می گریزم

نوشتی می گریزی از من و دل
من اما پا به پایت می گریزم

 

 

 فریبا شش بلوکی


اشعار شاعران معاصر

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست

 

 

حافظ


اشعار شاعران معاصر


 حکایت 

نه آدم است اگر آدمی خطا نکند
وفا کنیم  مگر عمر ما  وفا نکند

خدا کند که خدای من آن خدا باشد
مباد دل به خدایان دهم. خدا نکند

فریب شعبده بازان خنده را نخورید
کسی به گریه این قوم اعتنا نکند

بگو به صوفی ملحد که شاهدی بس کن
برو به شیخ بگو بعد از این ریا نکند

به پیشگاه خدا گرچه قرب او کم نیست
بگو برای خدا بیش از این دعا نکند

بگو به خانه ما خانگی زده است
دلی که مخزن اسرار اوست وا نکند

بگو که آخرتش را بر آب خواهم ریخت
اگر قیامت این راز بر ملا نکند

دل شکسته ما بی کفن شکفته تر است
سر بریده ی ما فکر خونبها نکند

شکوه ما همه در بستن لب و نفس است
دل حریر مرا شکوه بوریا نکند

فرشته بودم و آدم شدم، خطا کردم
یقین بدان که خطاپوش ما خطا نکند

بگو به حرمت آن روزه ای که نگرفتیم 
نمازهای  قضا را کسی قضا نکند

 

علیرضا قزوه


اشعار شاعران معاصر

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

منافزاده - آموزگار پایه سوم Bahar saadatmand U Code تردمیل توربو فیتنس آموزش شهروندی و طرح شهردار مدرسه گوشت ناب ، با ما بهترین باشید. فروشگاه 707th